جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۱
بندبازی خشمگین بر سر فرزندش فریاد میزد که: «تو هیچ کاری نمیکنی و عمر به بطالت میگذرانی. چقدر بگویم که معلق زدن و بندبازی بیاموز تا چرخ زندگیت بچرخد. اگر این بار حرفم را نشنوی، تو را به مکتب میفرستم که درس بخوانی و دانش بیاموزی تا یک عمر در فقر و فلاکت غوطه بخوری و دستت از خرمن لذتهای زندگی کوتاه بماند!»
برگرفته از:
کلیات عبید زاکانی
نظر شخصی من:
این حکایت عبید زاکانی توصیف خوبی از حال و روز جامعه ما در حال حاضر است. به عبارت بهتر این حکایت طعنهای دو طرفه به دو گروه است. گروه اول که فاقد هر گونه علم و دانشی هستند و به آن به چشم تحقیر مینگرند. مال و ثروت خود را با وضعیت تحصیلکردگان مقایسه میکنند و فخر میفروشند که: شما که یک عمر درس خواندید، دانشگاه رفتید و فلان مدرک را گرفتید به کجا رسیدید؟ به ما بیشتر عزت و احترام میگذارند یا به شما؟ ما زندگی خوب داریم یا شما؟ و حرفهای دیگری از این دست. میتوان گفت که عبید این گروه را به خاطر درک و فهم محدود و کوچک ایشان از علم و دانش و سنجیدن آن با چنین معیارهایی مورد خطاب قرار داده است.
گروه دوم کسانی هستند که عمری به دنبال مدرک و افزایش میزان تحصیلات خود رفتهاند اما دانش ایشان در حد مدرک است و بس. یعنی هیچ چیزی یاد نگرفتهاند و فقط مدرک دارند. نه کاری بلدند و نه تخصصی دارند. یعنی تلف کردن عمر خود. یعنی تحمل سختی برای هیچ. یعنی عالم بی عمل.
البته روشن است که هر دو گروه محصول خود جامعه هستند. شاید هم با خواندن حکایت عبید دوباره موضوع تکراری انشای دوران مدرسه برایتان زنده شده است:
علم بهتر است یا ثروت؟
شبهای بخارا: مارینا تسو تایوا
-
عصر یکشنبه، بیست و یکم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و
هفتادمین شب مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، کانون زبان
فارسی، ا...
۳ هفته قبل
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر
«دیدگاهها و نظرات شما پس از بررسی منتشر میشوند. لطفاً در ارتباط با خود نوشته نظر بنویسید و نه چیزهای دیگر. سپاسگزارم.»