۱۳۹۱/۰۳/۱۱

ادبیات کهن: سخنانی زیبا از خواجه عبدالله انصاری

پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۱

مطرب با چنگ به از زاهد با جنگ. عشق نه نام داند و نه ننگ، نه صلح داند و نه جنگ.

مست باش و مخروش، گرم باش و نجوش، شکسته باش و خاموش که سبوی درست به دست برند و سبوی شکسته را به دوش.

اگر بر سر آب روی خسی باشی، اگر به هوا پری مگسی باشی، دلی به دست آر تا کسی باشی.

در سخاوت چون باد باش که بر هر کس وزی، در شفقت چون آب باش که به هر کشتی برسی، اما در صحبت وحشی باش تا با هر کس نیامیزی.

یکی چهل سال علم آموزد چراغی نیفروزد، یکی سخنی گوید دل خلقی بسوزد.

دشواری خلق از سه چیز است: از وقت، پیش می‌خواهند و از روزی بیش می‌خواهند و از آنِ دیگری از آنِ خویش می‌خواهند.

دوست را از در بیرون کنند، اما از دل بیرون نکنند.

طاعت به امید بهشت مزدوری است، مزدوری از دوستی دور است.

گل بهشت در پای عاشقان خار است، جویندگان حق را با بهشت چه کار است؟

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر

«دیدگاه‌ها و نظرات شما پس از بررسی منتشر می‌شوند. لطفاً در ارتباط با خود نوشته نظر بنویسید و نه چیزهای دیگر. سپاسگزارم.»